حسن یوسف



سلام علیکم

امروز م به نیت همراهی با پیاده رو های اربعین از خونشون تا شهدای گمنام نزدیک خونشون پیاده رفتیم و زیارت عاشورا خوندیم و تو راه مداحی گذاشتیم و اومدیم .چند وقتی هست که براشون یادمان درست کردن. فکر کردم به تازگی اومدن . اونجا فهمیدم پنج ساله که اینجان و من بارها از کنارشون رد شدم . شرمنده شدم . انگار باید حتما اون یادمان با سقف طلایی می بود که بیام چون تو مرور ذهنیم میدونستم انگار اینجا هستن

امروز زنگ زدم روضه خون دعوت کنم . هنوز موفق نشدم . ان شاءالله اگه بشه سه روز روضه بگیرم . ان شاءالله ارباب روزیم کنن

نمی‌دونم غیر خودم کسی میاد روضه . چون چند روز تعطیله .شاید کسی نیاد . توکل به خدا 

 


سلام

اون شب که رفتیم خونه زهرا خانم خیلی خوش گذشت . زهرا خانم از همسفر های کربلامون بود . از بچه مایه دارهای محله پایین . شوهرش از سالیان پیش دوچرخه فروشی داره که با همون و مشارکت پسرها خانواده خودش و اون ها روزی میخورن . سالی دو بار می‌ره کربلا با زهرا خانم و یک بار هم پیاده روی اربعین با پسر ها .ولی به این فکر نمی کند که به جایش بیاید محله بالاتر یا خانه ای بگیرد که در هجوم ۲۴ ساعتها نوه ها و عروس ها حداقل اتاقی برای استراحتش داشته باشد . بسی نماز میخواند و اموات را زیاد یاد می کند ویسی پر تلاش است و شاید به همین دلیل با آن همه خرج آن کاروان سرا روزی اش رو به فزونی است . زهرا خانم هر سال برای امام رضا ع مولودی می گیرد

 

روز بعدش بتول برای کادوی تولدم یه روسری خیلی خوشگل خریده که بهش گفتم برای عقدش  در دارالحجه  خواهم پوشید . خدایا بخت دختره رو باز کن که من طاقت نپوشیدن اون روسری رو ندارم. تقریبا نود درصد کادو های من روسریه :)  هر وقت به مغازه روسری فروشی میرسیم داداشم میگه ، مغازه تهذیب نفس :/

 

روز بعد از اون روز بعد رفتیم جمعه بازار و کلی خرید منزل کردیم . نخود و لوبیا و ماش و عدس و لوازم شوینده و. خدایا خونمون خالی از مهمون نباشه 

 

روز بعد اون دو روز بعد . کلی وسایل رو جا به جا کردم و با یک بزرگواری درمورد لذت بعضی از درد کشیدن ها صحبت کردیم و من داستان پیرزن و مسیح رو تعریف کردم و از درد هوایی که دوست داشتمش . اون شب اولین شبی بود که در خونه ی استقلال خوابیدم 

 

دیروز رفتم برای شوهر خواهرم هارد و فلش خریدم و برای خودم موس و اسپیکر و آنتی ویروس . خرید اسپیکر از اون خرید های جو گیرانه ای بود که البته سال ها تو فکر خریدش بودم . بسی دوستش دارم .ان شاء الله تو مسیر اربعین با پسرچه ها بتریم 

امروز کلی اپلیکیشن تو گوشی جدید آبجی نصب کردم و اطلاعاتش رو ریختم تو هارد و دستمزد کار راه اندازی گرفتم :)heart 


سلام

امروز یه روز خیلی خوب بود . خیلی خوب 

صبح رفتم خونه زهره. فاطمه اونجا بود و به یاد دوران دانشجویی گازم گرفتfrown

عصر هم بچه های دیگه بسیج دانشگاه اومدن .نه ده نفر میشدیم. بعضی هاشون بعد نه سال همدیگه رو می دیدن . یه عالمه بچه اونجا در سایز های مختلف وول میخورد . از بچه دوم دبستان تا بچه یه ماهه نهان . یه زیارت عاشورا هم زدیم دور هم که زحمات صابخونه به ثمر بیشتری برسه . خیلی از دیدنشون خوشحال شدم . 

ظهر که منو زهره تنها بودیم یه مقدار مباحث شیرین فکری و فلسفی زدیم . اینکه همه ی انسان ها تنها هستن . همه . چه اونی که ازدواج کرده چه اونی که فرزند داره چه اونی که پیش والدینش هست همه ی انسان ها به نوعی تنها هستن. شاید خدا اینو قرار داده که بنده ها یادشون بیاد که با یاد کی قراره آروم بشن . درمورد وم ساده زیستی و دامن نزدن به رسوم دست و پا گیر هر کس به نوبه خودش هم حرف زد اینکه شوهرش موقع جهیزیه مدام توصیه می‌کرده که به خانواده فشار نیاد. اینکه با سیسمونی مخالفت کرده و.

همراه خوب ،خوب است . همدیگر را در بندگی خدا یاری کنید 

امشب با طاهره رفتیم غذای حضرتی . این دعوت های این مدلی حضرت همیشه خیلییییییی به موقع و آروم کننده است . یعنی اصلا بحث غذا نیست .گاهی بوده که دو تا قند نصیب شده . گاهی یه ماست .گاهی هم پر و پیمون تر ولی همیشه مرده ی اون دیده شدن و اون نگاهم 

پ.ن : خدایا ما رو از سفره ی مادی و معنوی اهل بیت علیهم السلام دور مگردان 


سلام 

همه اش تونستم ۲۴ ساعت پاک باشم . البته ۸ ساعتش رو هم خواب بودم . ولی خب همه اش ذهنم اینستا بود . کارهایی که تونستم تو این یه روز بکنم این بود که شب زود بخوابم و از این صفحه به اون صفحه نرم . و بعد بیدار شدن هم . بعد غذا خوردن . بعد نماز خوندن و. استخاره گرفتم خوب اومد . دوباره نصبش کردم ولی باید یه فکری برا زندگیم و برنامه ها بر دارم . همین قدر سست عنصر 

امروز یه کتاب کادو گرفتم . به نظر باید جذاب باشه صحنه های تکان دهنده در تاریخ اسلام » یه نفر هم خط می‌نوشت و‌تو رودربایستی خطش رو به ما داد

پ.ن ۱: شعر خطاطی شده : ما سینه زدیم بی صدا باریدن . از هر چه که دم زدیم آن ها دیدن . ما مدعیان صف اول بودیم . از آخر مجلس شهدا را چیدن ( بالای تلویزیون نصبش کردیم ) 

پ.ن ۲ : قیمت کتاب۴۳۰ تومن بود


سلام

امشب بدن دردی دارم . دو ساعت از حذف اینستام میگذره surprise

بنا به چند دلیل حذفش کردم .‌‌‌‌‌خیلی وقت میبرد . اصلا دیگه کتاب الکترونیکی نمی خوندم . مدام در حال چک کردنش بودم ، در نتیجه وقتی برای تفکر و برنامه ریزی برای خودم نمیذاشتم . کارام مونده . هی یادم می‌ره انجامش بدم . معتاد شدم . البته دلیل اصلی اش اینه که ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش / باید برون کشید از این ورطه رخت خویش» 

پ.ن ۱ : خدا بهم ثبات قدم بده . چون نمی تونستم مسأله رو حل کنم ، صورت مسأله رو پاک کردم . اینم خودش یه جور حله

پ.ن ۲ : امشب خیلی حرم باد میومد و‌فضا غبار آلود بود . به روضه ی آقای ماه رخسار نرسیدم . روضه دانلودی گوش دادم .‌‌‌‌‌دم دکتر میثم گرم


سلام روز یکشنبه است

آخرین روز تابستون 98

گوشه ی صحن گوهرشاد رو به گنبد تکیه دادم به دیوار

دل نگران اربعینم و امیدوار به امام مهربانی ها

پ.ن 1 : هیچ وقت این گوشه خالی نبود .‌‌‌‌‌‌خیلی ذوق مرگم اینجامsmiley

پ.ن۲ : گر چه در خیل تو بسیار به از ما باشد

ما تو را در همه عالم نشناسیم نظیر ( خلاصه آقا خودت درست کن) 

پ.ن ۳ : امروز سه تا کلاس اولی داشتیم


سلام الحمدلله امروز اولین روضمون برگزار شد . من بودم و صابخونه و دختر و عروسش و سه تا از دوستان و مادر روضه خون . روضه خون از امام زمان عج خوندن و درمورد نماز سخنرانی کردن . تو روضه سیب قرمز کوچیک دادیم . خیلی بوی خوبی میداد 

امشب به پیشنهاد شوهر یکی از دوستان رفتیم روضه تو یکی از محله های پایین شهر . خیلی قشنگ بود . پشت بوم رو سیاهی زده بودن و سقف زده بودن . مداح یه پیر مرد سید بود که مداحی های قدیمی میخوند خیلی فضای فازی داشت . 

 

امشب رفتیم بعد روضه با دوستم کپوره خریدیم . تجربه جالبی بود . بوش ولی از طعمش خوش مزه تر بود 

است و یادت نکنم ؟ صل الله علیک یا ابا عبدالله ع


سلام 

امروز بعد مدت ها رفتم چهار شنبه بازار . و بعد مدت ها غذا درست کردم ولی آخرش یادم اومد تو عدش پلو روغن نکرده بودم . مهمون هم داشتم :)

امروز مهمونمون خونه رو دسته گل کرد که از فردا سه روز روضه داریم . (همچین مهمون دار هایی هستیم ما ) 

اربعین امسال شنبه است و روضه ما پنج شنبه جمعه شنبه . فکر کنم همه برن روستاهاشون . به روضه خون گفتم یه وقت اومدی دیدی منم و خودت بهت برنخوره . برا تبرک شدن خونه جدید روضه گرفتیم و آروم شدن دل خودمون از نبودن در کربلا روز اربعین . خدا و ارباب قبول کنن

 


سلام

دیشب شب خوبی بود . با یکی از دوستام که تو عدد دوازده سال یا یازده سال رفاقت با هم اختلاف داریم  و دوست اربعینیش رفتیم بیرون . اول رفتیم اون موکبی که قرار بود چیپس بدن . دیدیم چایی شونم حتی آماده نیست .

اومدیم این سر شهر و زیارت شهدای گمنام پارک بلوار شعبانیه .

بعد برگشتیم رفتم پکوره ای که تازه تجربه کرده بودم دعوتشون کردم . بهشون گفتم غذای نذریه . بعد چون خیلی چرب بود . رفتیم همون موکبه . دو تا چایی تیره عراقی زدیم که بشوره ببره . یه دو برگه چیپس هم تبرکا گیرمون اومد . بعدش رفتیم در دانشگاه آزاد ناله زدیم رامون دادن بریم تا شهدای گمنام . نگهبان گفت چرا میرین شب زابراشون می کنین :) گفتیم خیلی مزاحمشون نمیشیم. می دونستم اونجا برای رفیقم خیلی خاصه . و واقعا هم شب بیاد موندنی شد براش 

بعد هم برگشتیم سمت داداشای خودم . شهدای گمنام پاسداران . شام اربعینمون شهدایی گذشت . روز اربعین پر رزقی بود . smiley

صبح رفته بودم هیئتی که از بچگی میرفتم زیارت عاشوراروبا صد لعن و صد سلام می خوندن . بعد هم اندازه ده عمود از داداشا تا هیئت رو پیاده رفتیم . عصر هم روز سومی بود که خونمون بوی سیب می داد

اینطوری التیام دادیم مثلا اربعین کربلا نبودن رو sad


سلام الحمدلله امروز اولین روضمون برگزار شد . من بودم و صابخونه و دختر و عروسش و سه تا از دوستان و مادر روضه خون . روضه خون از امام زمان عج خوندن و درمورد نماز سخنرانی کردن . تو روضه سیب قرمز کوچیک دادیم . خیلی بوی خوبی میداد 

امشب به پیشنهاد شوهر یکی از دوستان رفتیم روضه تو یکی از محله های پایین شهر . خیلی قشنگ بود . پشت بوم رو سیاهی زده بودن و سقف زده بودن . مداح یه پیر مرد سید بود که مداحی های قدیمی میخوند خیلی فضای فازی داشت . 

 

امشب رفتیم بعد روضه با دوستم پکوره خریدیم . تجربه جالبی بود . بوش ولی از طعمش خوش مزه تر بود 

است و یادت نکنم ؟ صل الله علیک یا ابا عبدالله ع


سلام

اتفاق خوب امروز زینبیه بود . 

تو خونه مدام باید به سین جین های شیرین بچه ها گوش بدم ، نمی تونم به بازیشون بی تفاوت باشم ‌. همه ی مطالب رو جمع کردم . مونده ربطش به هم تا این بیان مسأله بوق هم تموم بشه . برای فرار از بیان مسأله مثلا کتاب موهبت روان درمانگری یالوم‌»  رو میخوندم و خودم رو آروم میکردم که بالاخره اینم کتاب تخصصی هست که بعدا به دردت میخوره. ولی خودم می‌دونم که دارم از این بیان مسأله فرار میکنم 

بعد دو هفته کش و قوس کردن تازه به ذهنم رسید که شاید این اطراف کتابخونه باشه . رفتم کتابخونه مسجد باز نبود . رفتم سمت زینبیه. در زدم . کسی چیزی نگفت . دستگیره رو چرخوندم  در باز شد . هیشکی نبود و من . 

اونجا هم ولی کتاب یالوم رو خوندم . حداقل اینه که تموم شد . جای آرامش بخش و دوست داشتنی بود . یه حیاط داشت که هیشکی برگاش رو جارو نکرده بود و درختا . دیگه شما تصور کن 

به این نتیجه رسیدم که باید برم مشاوره . چون روان درمانی خیلی طول می‌کشه و هزینه بره . باید خودم رو از خیلی چیزا راحت کنم . خسته ام .‌‌‌‌از خودم . از تناقضاتم . دلم میخواد با یکی وابسته باشیم و دلم نمی‌خواد یکی مدام اویزونم باشه . یه موجود خود درگیر دیگه :)

 

بعد مسجد اومدم خونه . ولی خوشبختانه بعد نگاه کردن نی و آنه . هنوز یه کتاب دیگه از یالوم داشتم که نرم سر بیان مسأله 

البته این روزا چند صفحه ای هم اصول کافی میخونم 

 

پ.ن ۱ : بیان مسأله یه قسمت از پروپوزال هست . پروپوزال اگه نمی‌دونین چیه که خب بیخیال .دونستنش به درد خاصی نمیخوره

پ.ن ۲ : دوست داشتم رو برگاش دراز بکشم و قلت بزنم 

پ.ن ۳ : اصول کافی ربطی به مرحوم کافی نداره . از منابع حدیثی شیعه است که مرحوم شیخ کلینی نوشته 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها