سلام

امروز یه روز خیلی خوب بود . خیلی خوب 

صبح رفتم خونه زهره. فاطمه اونجا بود و به یاد دوران دانشجویی گازم گرفتfrown

عصر هم بچه های دیگه بسیج دانشگاه اومدن .نه ده نفر میشدیم. بعضی هاشون بعد نه سال همدیگه رو می دیدن . یه عالمه بچه اونجا در سایز های مختلف وول میخورد . از بچه دوم دبستان تا بچه یه ماهه نهان . یه زیارت عاشورا هم زدیم دور هم که زحمات صابخونه به ثمر بیشتری برسه . خیلی از دیدنشون خوشحال شدم . 

ظهر که منو زهره تنها بودیم یه مقدار مباحث شیرین فکری و فلسفی زدیم . اینکه همه ی انسان ها تنها هستن . همه . چه اونی که ازدواج کرده چه اونی که فرزند داره چه اونی که پیش والدینش هست همه ی انسان ها به نوعی تنها هستن. شاید خدا اینو قرار داده که بنده ها یادشون بیاد که با یاد کی قراره آروم بشن . درمورد وم ساده زیستی و دامن نزدن به رسوم دست و پا گیر هر کس به نوبه خودش هم حرف زد اینکه شوهرش موقع جهیزیه مدام توصیه می‌کرده که به خانواده فشار نیاد. اینکه با سیسمونی مخالفت کرده و.

همراه خوب ،خوب است . همدیگر را در بندگی خدا یاری کنید 

امشب با طاهره رفتیم غذای حضرتی . این دعوت های این مدلی حضرت همیشه خیلییییییی به موقع و آروم کننده است . یعنی اصلا بحث غذا نیست .گاهی بوده که دو تا قند نصیب شده . گاهی یه ماست .گاهی هم پر و پیمون تر ولی همیشه مرده ی اون دیده شدن و اون نگاهم 

پ.ن : خدایا ما رو از سفره ی مادی و معنوی اهل بیت علیهم السلام دور مگردان 


مشخصات

آخرین جستجو ها